چند صباحی که گذشت...
پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۷ ق.ظ
![]()
دیشب عروسی دعوت بودیم مثل اکثر عروسیای این منطقه کسل کننده بود و جذابیت خاصی نداشت زود شروع شد زود تموم شد ...
به نظرم تنها قسمت قشنگ عروسی همون عروس کشون اخرشه که بابام بشدت باهاش مخالفه پس این مورد هم به خودی خود کنسل میشه
![]()
روز عید قسمت نشد ناهار ماکارونی درست کنم به جاش امروز درست کردم... گفته بودم که اشپزیم معرکس نمونش همین امروز اشتباهی تو ماکارونی زیره ریختم
اصلا یه وضعیه
![]()
بی ربط مینویسم...
یادش بخیر اون قدیم قدیما دخترا تا ازدواج نمیکردند صورتاشونو اصلاح نمیکردن. بعد ازدواج هم، دفعه اول همراه مادر شوهر میرفتن ارایشگاه، اول اجازه میگرفتن از مادر شوهر بعد میرفتن زیر دست ارایشگر ... یادش بخیر
الان که هزار ماشالا دخترا خودشون یه پا مادر شوهرن... نه ازدواج کردن نه نامزد دارن از متاهلا صورتاشون تمیز تره ماشالا ماشالا
۹۳/۰۵/۰۹
. حالا خوب بود مامانم نبود که ببینه دخترش چ هنری زده
افرین افرین عروسی شدیا... این اقا جواد کجاس پس


... خوشبختانه تو عروسی ها ی این شهر بزرگ اما کم جمعیت با مردم به اصطلاح فرهنگی مشروب سرو نمیشه ابدا... خونواده ها رو جوونا کنترل خوبی دارن و برای عروسی خونواده دعوت میشه پس والدین حتماا حضور دارن پس جوونا نمیتونن زیاد شلوغ کاری کنن.تا حالا نشنیدم که بگن تو عروس کشون تصادف شده و ...

آره خواهرمجردا ابروهاشون بهتربرمیدارن تا متاهلا تازه یه سری از آقایون که رودست همه دخترا روزدن ازبس آرایشگرشون قشنگ ابروبرداشته براشون