❀ خاطراتی از جنس خورشید ❀

چند شب پیش اخبار 20:30 یه خبر پخش کرد مربوط به پل قفل ها در پاریس، که مردم میرن قفل میبندن به پل و کلیدشو میندازن تو رود سن تا ارزوشون براورده بشه. البته اون چیزی که من تو نت خوندم این بود که برای جاودانگی عشقشون این کار رو انجام میدن.

Chu!! のデコメ絵文字بعد از پخش این خبر یه بحثی تو خونواده مبنی بر خرافه پرستی مردم پیش اومد به این شرح...

*はてな* のデコメ絵文字من: اخه چرا مردم فکر نمیکنن. خرافه پرستی تا کجا؟؟؟ باز خدا رو شکر تو ایران این مورد کمتر دیده میشه.

かわいい のデコメ絵文字داداش: اره والا... فقط من شنیدم تو یکی از شهرای ایران یه امامزاده هست به اسم امامزاده قلقلی که مردم میرن از روی پله ها خودشون رو قل میدن پایین تا حاجتشون براورده شه... فقط لازمه یکی یه قفل ببنده به سی و سه پل اونوقت میفهمی ایرانیا خرافه پرستند یانه؟؟؟ سر یه ماه پل ریزش میکنه.

スイートラブ 見てね(^◇^)┛ 前にも少し載せたかな のデコメ絵文字من: اره خوب... راست میگی. مثلا مزار ابلو خودمون. حالا واقعا اینا حاجت هم میگیرن

かわいい のデコメ絵文字بابا: خوب معلومه نه... مثلا مردم زمان قدیم بت میپرستیدن بت ها حاجتاشونو براورده میکردن

かわいい のデコメ絵文字مامان: ادم حتی اگه به یه تیکه سنگ هم با تمام وجود اعتقاد داشته باشه حاجتشو ازش میگیره.

این حرف مامانم پایان بحث شد. الان که با خودم فکر میکنم میبینم واقعا حرف مامانم درسته... شاید این مورد به خاطر قانون جاذبه باشه.

Chu!! のデコメ絵文字گاهی ما ادما اونقد تو بعضی چیزای غیر عقلانی غرق میشیم که یادمون میره اصل کاری رو

Chu!! のデコメ絵文字یادمون میره تا خدا نخواد یه برگ هم زمین نمی افته

Chu!! のデコメ絵文字یادمون میره ائمه فقط واسطن نه خود خدا

 

حواسمون باشه که تاریخ داره تکرار میشه...

که داریم برمیگردیم به عصر جاهلیت... به زمان خاموشی عقل، زمان مرگ تفکر

 

امامزاده قلقلی: (نوشته ی نت) امامزاده حنفیه یا قل‌قلی را در راه قزوین - گیلان می‌توان یافت، در 15 کیلومتری شهر «لوشان» و در روستای مرتفع «بیورزن». آرامگاه این امامزاده را در ارتفاع 1045 متری ساخته‌اند.

مزار ابلو: تو این مزار یه درخت خشکیده هست که فقط دو تا شاخه داره  مثل هفت  و پهلوش یه سنگه. روی سنگ دو تا فرورفتگی هست یکی برای انگشت شصت یکی هم برای چهار انگشت دیگه  که بشه سنگ رو با یه دست بردارن  .میگن هر کس بتونه این سنگ رو با یک دست بلند کنه و از وسط شاخه های درخت بندازه اون سمت درخت حاجتش براورده میشه.

 

 

 

khorshid ❋
۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

خداحافظی و تشکر کردیم و رفتیم اتاق خانوم حسینی. گفت:تا پنج شنبه آینده نتایج مشخص میشه و یه شماره تماس داد تا تلفنی نتایج رو بپرسیم.

مسیر ساختمان رادیو تا در خروجی سازمان تقریبا طولانی بود.تو این مسیر زراره خواست تا صدای ضبط شدشو بشنوه.گوشیمو گرفت و صداشو گوش داد. از صداش راضی نبود، چون همه متن ها رو با یه ریتم خونده بود. ولی از صدای من خیلی تعریف کرد و گفت مطمئنه که من قبول میشم و هنوز از سازمان خارج نشده قول یه ناهار حسابی رو ازم گرفت. زراره رفت خابگاه منم سوار اتوبوس شدم تا به خونه برگردم. تو اتوبوس صدای خودم و زراره رو چند بار گوش دادم. رو صندلی کنارم یه دختر حدودا 25 یا 26 ساله نشسته بود و تمام حواسش رو جمع کرده بودتا بفهمه من چی گوش میدم( فک کنم موقع تجزیه تحلیل صداها قیافم خیلی دیدنی شده بود که طرف این طوری کنجکاو شده بود بفهمه چی گوش میدم). منم تصمیم گرفتم تا صدامو بدم بهش تا بشنوه. هم کنجکاویش ارضا بشه هم نظرشو بگه. بهش گفتم: میشه این فایل صوتی رو گوش کنید و نظرتونو دربارش بگین؟ با خوشحالی قبول کرد و صدارو شنید.... گفتم: خوب چطور بود؟ براگویندگی رادیو خوبه؟ یه نگاه کلی بهم کرد و گفت: شما گوینده اید؟ گفتم: نه، تازه امروز رفتم تست دادم. اونم گفت که صداتون عالیه و مسلما قبول میشین، و یه عالمه برام ارزوی موفقیت کردکه باعث شد یه عالمه اعتماد به نفس بگیرم و کلی به اینده امیدوار شم...

 

رسیدم خونه، دیدم فقط داداشم خونست.گفت چطور بود؟ گفتم بد نبود خودت گوش کن. گوشیو گرفت و صدا رو شنید در اخر گفت: مبارکش باشه حتما قبول میشه. گفتم: کی؟؟؟ چی؟؟؟  گفت: دوستت دیگه!!! شک کردم نکنه اشتباهی صدای زراره رو گوش کرده ولی دیدم نه صدای خودم بوده. بهش گفتم این صدای من بود نه دوستم. گفت: برو بچه خودم بزرگت کردم... یعنی میخوای بگی صداتو هم نمیشناسم دیگه؟؟؟!!!خلاصه بعد از کلی کل کل متقاعدش کردم که صدای خودم بوده و اونم کلی منو امیدوار کرد. خونواد و دوستان اونقدر بهم امید دادن که دیگه خودمم تو قبولیم شک نداشتم. دو هفته گذشت  و من دو، سه دفعه تماس گرفتم که گفتن نتایج نیومده و امروز، فردا کردند. یه روز که از دانشگاه برمیگشتم و با دوستام سوار سرویس بودم تماس گرفتم. دوستام همش بیخ گوشم میگفتن صلوات نذر کن زیارت عاشورا نذر کن پول نذر کن و...

خلاصه بعد از کلی معطلی خانم حسینی گفت قبول نشدم خیلی ناراحت شدم واقعا هم بعد اون همه امید سخت بود، ولی هنوز به قبولی زراره امید داشتم. نتیجه تست زراره رو هم پرسیدم که گفتن اونم قبول نشده... باز خوب بود که زراره خودش به قبولیش امید نداشت. چون میدونست صدا سیما معمولا افراد بومی رو استخدام میکنه تا بعدا مسائل مهاجرت به زادگاه و اینا پیش نیاد...

چند روز گذشت و مامانم گفت: یکی از دوستام  گفته "اونجا فقط باید پ*ا*ر*ت*ی داشته باشی که اگه نداشته باشی صدات حالا هر چقدر هم خوب باشه اصلا مهم نیست".

این که قبول نشدم الان اصلا مهم نیست چون خدا هر چی خواستم و بهم نداد، بعدش خیلی بهترشو بهم داده ومن بازم به امید بهترینهاشم. اون چیزی که مهمه اینه

"چه روزگاریست... میگویند شایسته سالاری و عمل می کنند به پ*ا*ر*ت*ی سالاری"

 

khorshid ❋
۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۴:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

......بسم الله......

Honami.デコメ のデコメ絵文字چند وقت پیش به اصرار خونواده و دوستان برای تست صدابه همراه یکی از همکلاسی هام (زراره) که صدای خاص و قشنگی داشت به سازمان صدا و سیما شهرمون رفتیم. فرم درخواست کار رو پر کردیم و قرار شد روز پنج شنبه همون هفته ساعت 8 تا 9 برای تست، دوباره بریم سازمان.

お勧めだよ ネオン のデコメ絵文字روز پنج شنبه رسید و برای تست رفتیم.مسئول این کار، خانم حسینی دو برگه حاوی چند متن بهمون داد و گفت تو اتاق کناری میتونیم تمرین کنیم. رفتیم داخل اتاق و شروع کردیم به تمرین چند دقیقه که گذشت یه اقای جوون هم اومد داخل اتاق بهش سلام کردیم و تمرین رو از سر گرفتیم .اونم نشست وشروع به نوشتن چیزایی داخل سالنامش کرد.در حین تمرین بعضی کلمات رو اشتباه تلفظ میکردیم یا لحنمون مناسب متن نبود که این اقا مارو راهنمایی میکرد ومن واقعا ازش ممنون بودم. نیم ساعت که گذشت خانوم حسینی اومدن و گفتن: اگه اماده این برای ضبط بریم. ما هم اعلام امادگی کردیم و و با کمی استرس همراهش شدیم.

 

 

ネオンカラー のデコメ絵文字 ما رو به اتاقی برد که دوتا خانوم اونجا بودن و با میکسر صدا کار میکردند. از ما خواستن بشینیم تا کارشون تموم بشه. نشستیم، برامون چایی اوردن و من شروع به دید زدن اتاق کردم.

お勧めだよ ネオン のデコメ絵文字 یه اتاق حدودا 12 متری بود با دکور کرم و قهوه ای...کاغذ دیواری کرم وقهوه ای ، مبل های کرم  باعسلی قهوه ای، یه کمد قهوه ای که چند تا کشو داشت برای پرونده ها و یه گلدون قشنگ که روی کمد بود. داخل اتاق غیر از در ورودی یه در عایق صدا با روکش قهوه ای چرم بود و کنارش هم یه قسمت شیشه ای بزرگ که داخل اتاقک ضبط کاملا مشخص بود و جلوی این دیوار شیشه ای هم میکسر بود که خانوما باهاش کار میکردند... در کل اتاق یه ارامش و ابهت خاص داشت  که منم تحت تاثیرش فضا استرسم از بین رفت

 

5 دقیقه که گذشت، گفتن برای ضبط بریم داخل اتاق. اول زراره رفت و من با گوشی صداشو ضبط کردم تا خودش بعدا گوش کنه. کار ضبطش تمام شد و اومد بیرون ونوبت من شد. کفشامو در اوردم، بسم الله گفتم و رفتم داخل اتاقک داخل اتاقک با موکت فرش شده بود دیواراش هم قهوه ای روشن بود. روی صندلی پشت میکروفون مخصوص نشستم . بعد از معرفی خودم و گفتن رشته تحصیلی و دانشگاه محل تحصیلم، خوندن متن رو شروع کردم.نیمی از متن ها رو خونده بودم که خانوما رفتن بیرون منم بی خیال اونا ادامه متن ها رو خوندم و در اخرم شیطنتم گل کرد و یه" با تشکر" به سبک هلیا، تو فیلم ویلای من گفتم و از اتاق خارج شدم. چشمم که به دوستم افتاد دیدم  دلشو گرفته و از خنده قرمز شده ... گفت: اخرشو خیلی باحال گفتی و دونفری با هم زدیم زیر خنده.

 

خانوما اومدند و گفتند کار شما تمومه. میتونید از خانوم حسینی زمان اومدن نتایج رو بپرسین و خسته نباشید...

 

ネオンカラー のデコメ絵文字 ادامه دارد...

 

 

 

khorshid ❋
۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ نظر

サイコー のデコメ絵文字 روزی یکی از همکلاسی هایم که همچون عروس هزار داماد است گفت:" دختری که تا... سالگی عاشق نشود مسلما مشکل دارد."فکر کنم باید زودتر برای خود عشقی دست و پا کنم وگر نه انگ مشکل دار بودن به من میچسبانند

چه روزگار غریبی عروس هزار داماد نباشی مشکل داریشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ  

 

 

 

 


 サイコー のデコメ絵文字 نمیدانم چرا تا چشمم به این مایع حیات می افتد تصویر استخر دانشگاه جلوی چشمانم ظاهر میشود و حس ترس، دلهره، عصبانیت و بیچارگی به یک باره بر من هجوم میاورند... این ترم دیگر نمیتوانم از برداشتن دو واحد شنا شانه خالی کنم. خدا خودش به دادم برسد   

 

サイコー のデコメ絵文字 گاهی با تک تک سلول های بدنم نیاز به مطالعه را احساس میکنم و میخواهم با سر به سمت کتاب هایم حمله ببرم و انقدر بخوانم تا ارام گیرم... ولی نمیدانم چه چیز مانعم میشود

این قانون جذب هم گاهی برایم مفید فایده نمیافتد         

 

森ガール かわいい 静止 のデコメ絵文字 چه لذتی دارد با یک قلم و کاغذ ارام گرفتن... لحظه هایتان ارام  

khorshid ❋
۱۶ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

07400000سکوت میکنم به خاطر خودم07400000

 


شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن نوشته هامو حذف کردم چون گاهی باید در برابر بی عدالتی سکوت کرد...

شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــنمنم مثل خیلی ها سکوت میکنم و تحمل

شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــنبه قول استاد احمد شاملو سکوت سرشار از ناگفته هاست...

 


 

تشکر از اونایی که نظر گذاشتن، ولی نظرات تایید نشد

 

 

khorshid ❋
۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر
  این عید هم گذشت ولی عید خوبی بود.مثل اکثر عیدا مارفتیم خونه بزرگترا... کوچکترا اومدن خونمون، بعد بزرگترا اومدن خونمون بعد ما میخوایم بریم خونه کوچیکترا و...40672_delet_besoze.gif

 

 

  

  دیشب عروسی دعوت بودیم مثل اکثر عروسیای این منطقه کسل کننده بود و جذابیت خاصی نداشت زود شروع شد زود تموم شد ...398719_boredsmiley.gif به نظرم تنها قسمت قشنگ عروسی همون عروس کشون اخرشه که بابام بشدت باهاش مخالفه پس این مورد هم به خودی خود کنسل میشه408019_hanghead.gif

 

 

  

 

 

  روز عید قسمت نشد ناهار ماکارونی درست کنم به جاش امروز درست کردم... گفته بودم که اشپزیم معرکس نمونش همین امروز اشتباهی تو ماکارونی زیره ریختم59292_(5).gif اصلا یه وضعیه19482_eva.gif

 

  

 

بی ربط مینویسم...

یادش بخیر اون قدیم قدیما دخترا تا ازدواج نمیکردند صورتاشونو اصلاح نمیکردن. بعد ازدواج هم، دفعه اول همراه مادر شوهر میرفتن ارایشگاه، اول اجازه میگرفتن از مادر شوهر بعد میرفتن زیر دست ارایشگر  ... یادش بخیر

الان که هزار ماشالا دخترا خودشون یه پا مادر شوهرن... نه ازدواج کردن نه نامزد دارن از متاهلا صورتاشون تمیز تره ماشالا ماشالا87962_cup.gif

 

 

khorshid ❋
۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
تا حالا شده برات این سوال پیش بیاد که خدا حکمت فلان کارت چیه؟؟؟

الان این سوال برای من پیش اومده. دفعه اول هم نیست که پیش میاد، خیلی وقته که تو جوابش موندم...

خدا فقط بگو حکمت ... چیه؟؟؟ بگو منتظرم، خیلی وقته منتظرم

یه سوال دیگه از شما دوست عزیز ... اگه از خدا شاکی بشی، خیلی شاکی بشی، شکایتشو پیش کی میبری؟؟؟ منتظر جوابتونم 

اینا رو فقط نوشتم که نوشته باشم، که یه کم خالی بشم، که... بی خیال

 

 
  
 

 

پس فردا عیدهشکلکـــْـ هایِ هلــن (هر چی منتظر شدیم که فردا عید بشه، نشد که بشه )

پس پیشاپیش
عیدتون مباررررررررک 18672_bandari.gifانشاءالله عبادات همتون مورد قبول حضرت حق قرار بگیره... امینشکلک های شباهنگShabahang

اخ که چقد دلم برای یه ناهار درست و حسابی کنار خونواده لک زده810619_droolsmiley.gif .ابجیم میگه پسرم ورداشته میگه: مامان چرا دیگه وقتی اخبار شروع میشه(منظورش اخبار ساعت 14 هست) غذا نمیخوریم؟؟؟527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

الهی خاله فداش شه، خوشتیپ خاله...314219_afnu1qmj1p9ox67a.gif اونم دلش برای ناهار خوردن تنگ شده656619_vrcrmct3bvk40p7q.gif

و من تصمیم گرفتم...23352_dr_gholi.gif

برای ناهار پس فردا ماکارونی درست کنم40672_delet_besoze.gif اخه تنها غذایی هست که خوب درست میکنم19482_eva.gif. به گفته یه بنده خدایی "شما غیر از ماکارونی غذای دیگه ای هم بلدی درست کنی ایا؟73182_(59).gifو جواب من

記号。矢印。左 のデコメ絵文字" اخه به شما چه ایا؟؟؟47422_damagh.gif به همه چیز کار دارن.والا...19482_eva.gif

 شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــنمجددا عیدتون مبارک و ایام به کام24812_gholi_jaz.gif

 

khorshid ❋
۰۵ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
شاید حدود چهار سال پیش بود که یه روز مامانم با چهره ای گرفته و ناراحت اومد خونه و گفت: " پسر بزرگ اقای حسنی فوت کرده. این جور که شنیدم با دوستاش با ماشین شخصی برای مسابقات میرفتن یه شهر دیگه که تصادف میکنن و خسرو(همین پسر اقای حسنی) با یکی از دوستاش جابجا میمیرن".

با اینکه خیلی کم اتفاق افتاده بود که ببینمش اما بازم خیلی ناراحت شدم .

جوون بود و مطممئنا ارزوهای زیادی داشت.

وقتی از مامانم پرسیدم برای چه مسابقاتی میرفته گفت مچ اندازی

امروز نمیدونم چرا یه لحظه اسمش اومد تو ذهنم  و این باعث شد بر حسب عادتم که هر چیزی رو تو اینترنت سرچ میکنم اسمش رو تو نت سرچ کنم. چیزی دیدم که واقعا برام عجیب بود نوشته بود" مرحوم خسرو حسنی قهرمان مچ اندازی ایران و اسیا". واقعا شکه شدم. از داداشم شنیده بودم که مچ اندازیش حرف نداره ولی دیگه نمیدونستم در حد اسیا بوده ...

روحش یادش گرامی  برای شادی روحش صلوات

اینم نوشته تو نت "مرحوم خسروحسنی برای رفتن به مسابقات داخل کشور (در آذربایجان) درمسیرتهران باخودروی سواری 405درروزچهارشنبه 22دی1389تصادف و کشته میشود."

 

به یاد استاد گرامی قهرمان مچ اندازی کشوروآسیامرحوم

خسروحسنی61819_v88xre1zs6vsxav9.gif

 

 

 

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےتصویر گرفته شده  دو ساعت قبل  از مرگ (از سمت راست، اولی)  

 

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےتصاویری از حضور خسرو حسنی در نمایشگاه ورزشی :

شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےتصاویر بعد از مرگ آن مرحوم در باشگاه بدنسازی آزادگان(عکس سمت راستی هم همون دوستش بوده)

 

 

همین طور که داشتم دربارش میخوندم یاد یه مورد مشابه افتادم.تابستون سال گذشته با خونواده رفتیم چالوس. دفعه اولم بود رفته بودم و خیلی ذوق داشتم.تا رسیدم رفتم داخل اب... هنوز چند متر بیشتر نرفته بودم که یه سرباز سبزپوش اومد و گفت از اب برم بیرون واسم عجیب بود چون حتی اب تا زانوم هم نرسیده بود و مطمئنا خطری نداشت. دلیلشو که پرسیدم گفت دو تا پسر جوون رفتن تو دریا و گم شدن و دارن دنبالشون میگردن. دقت که کردم دیدم درست میگه قایقای گشت تو دریا بودن تعدادشونم تقریبا زیاد بود. خیلی ناراحت شدم وقتی از روی کنجکاوی پرسیدم که چطوری گم شدن گفت: " یکی میره تو اب و برنمیگرده دومی میره دنبال اولی که پسر عموش بوده اونم بر نمیگرده گویا این دومیه قهرمان تکواندو هم بوده".

دیگه متوجه اینکه ایا پیدا شدن یا نه نشدیم و من تا اخر سفر بابت این حادثه ناراحت بودمو برای پیدا شدنشون دعا کردم.  وقتی سفر تموم شد و بر گشتیم خونه دربارش به خواهرم گفتم که گفت: " تو اخبار گفتن هر دوشون مردن و..."

چه راحت و اسان و چه سخت و غم انگیز...

روحشون قرین رحمت ایزد

 

شاهین-ابراهیمی

اینم نوشته نت"قهرمان مازندرانی سه دوره مسابقات آسیایی تکواندو به علت آشنا نبودن به فنون شنا در دریا غرق شد.به گزارش فارس، قهرمان سه دوره مسابقات آسیایی تکواندو که برای نجات پسر عموی خود از غرق شدن به دریا رفته بود، غرق شد."

  ببخشین دیگه... طولانی شد و ناراحت کننده... 

khorshid ❋
۳۰ تیر ۹۳ ، ۱۹:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر
روبروی خونمون یه پارکه .یه پارک بزرگ که من عاشقشم   .تو این پارک چند تا حوض و استخر و ابشاره.یکی از این حوض های اب تقریبا روبروی خونمونه .میشه گفت بلند ترین قسمت پارک محسوب میشه.دو تا درخت بید مجنون هم هست. من عاشق بید مجنونم. دقیقا روبروی در خونمون یه بید مجنون خیلی بزرگه. خیلی بزرگ و باشکوه ...

niniweblog.com

تو همسایگی ما یه پیر مرد زندگی میکنه. یه پیر مرد تنها... داستان زندگیشو نمیدونم فقط میدونم زن و بچه هاش تو روستان و این پیرمرد تنها اینجاس.خیلی ها میگن این پیر مرده دیوونس. مسخرش میکنن،دست میندازنش حتی بعضی ها ازش میترسن...ولی من این پیر مرد رو خیلی دوست دارم به نظرم از اون ادماس که یه دل صاف داره و بعد مرگش مستقیم میره بهشت

niniweblog.com

06300000 
دیشب شب قدر بود من و داداشم بعد از اینکه مهمونامون رفتن خونه هاشون رفتیم مسجد محل.جاتون خالی حسابی صفا کردیم و تا خود سحر مسجد بودیم. برای من شب های تاسوعا و عاشورا، شبای قدر و شب عید یه چیز دیگس مخصوصا شب قدر. امیدوارم هیچ کس حسرت به دل این شب ها نمونه... امین06300000 

niniweblog.com

حالا ربط اینایی که گفتم چیه؟؟؟

این پیر مرد دوست داشتنی اکثرا سحر و افطار میاد روی حوض روبروی خونمون می ایسته و اذون میگه خالصانه عاشقانه. یه روز مامانم بهش گفت چرا نمیرین مسجد اذون بگین؟ گفت: رفتم چند بار، ولی بیرونم کردن ... حاجی، مرد مومن، یه ادم دل پاک رو از مسجد پرت میکنی بیرون که وسط خطبه اخوند نگه صلوات... که نگه برا ظهور مهدی صلوات... حاجی نماز روزت قبول. حاجی، حاجی بودنتم قبول... اره قبول

دیشب وقتی برمیگشتیم از مسجد از داداشم پرسیدم این پیرمرده هم بود گفت اره . نمیدونم چرا با اینکه تو مسجد فاصله ما با اقایون یه سقف بود ولی چرا من صدای صلوات ختم کردن این پیرمرد رو نشنیدم... شاید یه گوشه ساکت کز کرده بود تا احیانا مزاحم عبادت بقیه نشه. شایدم...

واقعا دلم بعضی وقتا از ادما میگیره از افکارشون میگیره از این همه ادعاشون میگیره .عبادات همتون قبول درگاه حق ... یا علی

 

khorshid ❋
۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
هنوز یک ماه هم از زمان خاله شدنم نگذشته که متوجه شدم زمان استغفار رسیده دیگه وقت زیادی ندارم شاید برای توبه ی این همه سال فقط کمتر از 8 ماه زمان دارم  527919_bujcdvf48m9w69wp.gif

زندگی بازی های عجیبی داره. انگار همین دیروز بود که با زهرا ، فاطمه ، مریم و بقیه رفقا توی حیاط مدرسه نشسته بودیم و غیبت میکردیم، شوخی کردم بابا گل می گفتیم و گل می شنفتیم24812_gholi_jaz.gif و من به هیچ وجه فکر نمیکردم یه روزی، یکی از همین دوستا بشه اونی که قراره تقاص همه این سال ها رو بگیره599819_crying.gif .

خیلی کنجکاو شدی که بدونی قضیه چیه پس گوش کن...

حدود دو سال پیش بود که تصمیم گرفتیم برای این خان داداش استین بالا بزنیم البته من مخالف بودم چون از نظر من 22یا23 سال سن کمی هست برای ازدواج 189219_smilie_baby_085.gif .ولی خب دیگه میگن ادم باید ببینه تقدیر و پیشونی نوشتش چیه؟. خلاصه  تو یکی از شبای ماه مبارک رمضان رفتیم براش خاستگاری 543419_cloversmileyb.gif، اونم کی؟یکی از دوستای من 36912_adsasd.gif.

 اینا به توافق رسیدن و قرار شد برای عقد برن حرم اقا امام رضا. رفتیم مشهد که این سفر هم خاطرات شیرین و به یاد موندنی زیادی داشت. خلاصه عقد کردن و بعد از یه مدتی هم عروسی گرفتن و رفتن سر خونه زندگی خودشون .

و حالا...

من دیروز متوجه شدم که قراره عمه بشم. کی فکرشو میکرد به این زودی من بشم عمه و زمان تقاص پس دادنم برسه. تقاص برای همه اون فحشایی که به عمه ملت میدادم 19482_eva.gif( چیه نکنه منتظر بودی بگم این دوستم که شده زن داداشم میخواد منو سلاخی کنه... نخیرم از این خبرا نیست ما خیلی هم با هم خوبیم... بلهههه40672_delet_besoze.gif).

حالا مطلب مهم تر اینجاست که تا چند روز دیگه که مامانم متوجه این موضوع بشه، چپ و راست بهم میگه: هم سن و سال های تو شوهر دارن، بچه دارن تو بشین جلو کامپیوتر و تو اینترنت ول بچرخ47422_damagh.gif(چقد من طفلکم خدا ).

خوب حالا اینایی که بالا گفتم رو زیاد جدی نگیرین . بنده تا چند ماه دیگه برای اولین بار و به طور رسمی میشم عمه و از این بابت بسیار مشعوفم84762_(24).gif.

اینکه فحش بخوریم هم از قدیم گفتن "هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد" دیگه هر چیزی یه بهایی داره که باید پرداخت بشه.84762_(24).gif

حالا اینا رو بی خیال، من موندم اینا چجوریی اینقدر دقیق برای اوقات فراغت من برنامه ریزی میکنن263519_shakinghead.gif.این از ابجی خانوم که تا این ترم دانشگام تمام شد کوچولوش به دنیا اومد منم شدم کهنه شور بچش.370219_tantrumsmiley.gif اینم از زن داداشم که تعطیلات بین دو ترم دیگم به دنیا میاد. خدا اخر عاقبت مارو با این خونواده و فامیل بخیر کنه398719_boredsmiley.gif

این پست رو به افتخار خودم نوشتم که دارم میشم عمه خانوم و الان خیلی خیلی خوشحالم

امیدوارم به سلامتی به دنیا بیاد ما هم به سلامتی تقاص پس بدیم538419_flirtysmile3.gif

فقط یه موضوع رو من روشن کنم براتون... من فقط به اونایی که عمه نداشتن میگفتم عمته23212_(2).gif

 

 خب دیگه من برم شروع کنم مراسم استغفار رو79382_doset_daram.gif

khorshid ❋
۲۱ تیر ۹۳ ، ۰۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ نظر